۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

قمار؟

یه پک عمیق به سیگارم زدم و پف دادم تو صورتش، عزراییل دیگه کم کم داشت کلافه می شد، خیلی عقب افتاده بود هی قر می زد که باید زود کارش رو انجام بده و بره ، اصرار داشت که زود تر بریم منم هی بازی رو کشش می دادم آخه سر مرگ و زندگی بود اصلا شوخی بردار نبود ، اگه می باخت باید بهم یه هفته دیگه فرصت می داد و همینطور تمام پولی رو که الان تو جیبش داشت،دست آخری بود که بازی میکردیم ، حسابی کلاقش کرده بودم پسر ، بازی تموم شد و اون هم قبول کرد که یه هفته بهم مهلت بده اما راضی نشد اون پول لعنتی رو بده میگفت آخه بدون پول چطوری میتونه بره این ور اون ور و جون مردم بیچاره دیگرو بگیره، پسر این عزراییل عجب معرکه بود قرار شد فردا شب هم بازم بیاد تا سر شام فردا شب با هم بازی کنیم...

۳ نظر:

قباد گفت...

پسر
من كه خوندم، جالب بود.
فكر كنم عزرائيل هم بخونه خوشش بياد و برات كامنت بزاره. و يا اينكه فردا شب بياد سر قرار تا سر دو تا گيلاس با هم بازی كنيد.

عزرائيل را ميگن خيلی خوشكله، يادت باشه موقع بازی همه حواست به بازی باشه. نامرد حواستو پرت نكنه ببازی و بعدش سر جون تو یه بازی ديگه...

به اون بازی می‌گن: بازی با مرگ

nekrasof گفت...

منو یاده وودی آلن (وقتی مرگ در میزند ) انداخت و اساسا خوب بود فکر کنم.

Al گفت...

یه پک عمیق به سیگارم زدم و پف دادم تو صورتش