۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

در ساعت پنج عصر

پس از لحظه های دراز
:یک لحظه گذشت
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
...که در خوابی دگر لغزیدم

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

...برخورد



:نوری به زمین فرود آمد

دو جا پا بر شن های بیابان دیدم

از کجا آمده بود ؟

به کجا می رفت؟

تنها دو جای پا بود

...شاید خطا پا به زمین نهاده بود

۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه

...زن

مرد آنجا بود
انتظاری در رگ هایش صدا می زد
مرغ افسانه از پنجره فرود آمد
سینه او را شکافت
و به درون رفت
:او از شکاف سینه اش نگریست
درونش تاریک و زیبا شده بود
به روح خطا شباهت داشت
شکاف سینه اش را با پیراهن خود پوشاند
در فضا به پرواز در آمد
...و اتاق را در روشنی اضطراب تنها گذاشت

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

...ورق روشن وقت


ساعت نه ابر آمد
نرده ها تر شد
لحظه های کوچک من زیر لادن ها نهان بودند
یک عروسک پشت باران بود
ابر ها رفتند
یک هوای صاف
یک گنجشک
یک پرواز

شعر: سهراب