پس از لحظه های دراز
:یک لحظه گذشت
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
...که در خوابی دگر لغزیدم
۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه
۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه
۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه
...زن
۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه
...ورق روشن وقت
اشتراک در:
پستها (Atom)