پس از لحظه های دراز
:یک لحظه گذشت
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
...که در خوابی دگر لغزیدم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
Run, rabbit run Dig that hole, forget the sun And when at last the work is done Don't sit down it's time to dig another one.
۲ نظر:
زمستان آمده بود و خوابه زمستانی مگر چیست؟
زمستان سرد تر از دل آدميان نيست
ارسال یک نظر