
:یک لحظه گذشت
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
...که در خوابی دگر لغزیدم
Run, rabbit run Dig that hole, forget the sun And when at last the work is done Don't sit down it's time to dig another one.